مجید تربت زاده /
در تاریخچه روابط سیاسی نه، در کتابهای تاریخی اما پیشینه تلاش برای ایجاد رابطه سیاسی میان ایران و انگلیس حتی به دورانی که مغولها در کشورمان تاخت و تاز میکردند هم میرسد! تاریخنویسان معتقدند نخستین بار انگلیسیها به فکر برقراری روابط با کشوری افتادند که بیشتر از ۴ هزار کیلومتر با جزیرهشان فاصله داشت. «ادوارد اول» در انگلستان به قدرت رسیده و در ایران «ارغون شاه» بر تخت سلطنت نشسته بود. تاریخنویسان البته این را هم ثبت کردهاند که نخستین بار، در ۳۰ مهر ۱۳۳۱ ایرانیها وقتی حوصلهشان از دسیسهبازی و کارشکنیهای انگلیسیها در جریان ملی شدن صنعت نفت سر رفت، راهی جز قطع روابط رسمی با امپراتوری در حال انقراض بریتانی، پیش روی خودشان ندیدند.
۴ هزار کیلومتر دورتر
چه سابقه روابط ایران و انگلیس را ۷۰۰ ساله و مربوط به دوره حکمرانی مغولان در ایران بدانیم و چه ۴۵۰ ساله و مربوط به دوره شاه طهماسب صفوی؛ در هر حال فرقی نمیکند، چون این گذشته چند صد ساله، در بیشتر موارد از روابطی پر فراز و فرود حکایت میکند که دست بر قضا در ۶۰ سال اخیر پرفراز و فرودتر هم شده است. در طول همه این سالها هم البته «دسیسه» های انگلیسی و اندیشههای استعماری سیاستمداران ملکه، پای ثابت فراز و نشیبهای روابط دو کشور بوده است. ۷۰۰ سال پیش هم اگر انگلیسیها واقعاً برای رابطه با ایرانی که تن به حکمرانی مغولها داده بود، پا پیش گذاشته باشند یقیناً کاسهای را زیر نیم کاسه سیاستهایشان پنهان کرده بودند. واقعیت این بود که جنگهای صلیبی گویا ۲۰۰ ساله شده و اروپاییهای خسته و بیحوصله به فکر نفوذ در سرزمینهای اسلامی افتاده بودند تا شاید بتوانند به این وسیله، حریف را از پا دربیاورند. برای همین مدتی به ایران اندیشیده بودند که کشوری مسلماننشین بود، اما در قلمرو امپراتوری عثمانی قرار نداشت و وارد جنگهای صلیبی نشده بود. تاریخنویسان میگویند فاصله ۴ هزار کیلومتری و نبود امکانات مناسب سبب شد درنهایت انگلیسیها قید برقراری رابطه با ایران را بزنند و ماجرا بماند برای حدود ۳۰۰ سال بعد!
سیاست، تجارت و تبلیغ
حدود ۴۵۰ سال پیش وقتی «آنتونی جینکینسون» نخستین فرستاده رسمی انگلیسیها به دربار «شاه طهماسب» آمد، هم فرستاده ویژه ملکه و حامل نامه او محسوب میشد و هم نماینده یک شرکت تجاری انگلیسی! برخورد شاه طهماسب صفوی با مِستر «جینکینسون» هم بسیار جالب بود. او از یک طرف نماینده انگلیسیها را میپذیرد و از طرف دیگر پس از رفتن فرستاده ملکه، در حضور سفیر دولت عثمانی که با ایران در حالت جنگ و ستیز به سر میبرد، دستور میدهد جای پای «جینکینسون» را که لابد نجس بوده، تطهیر کنند! شاه طهماسب شاید میخواهد به عثمانیها حالی کند که با وجود اختلاف با دولت اسلامی عثمانی، خیلی به رابطه با کافران دل نبسته است! با وجود این هم خودش و هم انگلیسیها میدانند که هر دو طرف به این رابطه نیاز دارند. دولت ایران چون از سوی عثمانی و متحدانش زیر فشار قرار گرفته است، حضور امپراتوری اروپایی را در کنار خود لازم میداند و انگلیس نیز در رقابت با فرانسه، پرتغال، اسپانیا و... فرصت را غنیمت شمرده و دوست دارد بخت استعماریاش را در ایران نیز آزمایش کند. سادهتر اینکه آنها مثل حضورشان در گوشه و کنار دنیا، با حضور در ایران چند هدف را دنبال میکردند. اول اینکه انگلیسیها، به صورت مادرزاد تاجرپیشه بودند و کسب درآمد بیشتر از هر چیز برایشان اهمیت داشت. دوم همان مسئله رقابت بود و کم کردن روی هلند، فرانسه، اسپانیا و... سوم درآمدن از پشت سر عثمانیها و کنار گوششان و مورد چهارم هم طبق معمول تبلیغ آیین مسیحیت در قلب سرزمینهای اسلامی بود. این مورد آخر را میتوان یکی از مهمترین اهداف آنها در آن زمان قلمداد کرد، چون هیئتهای سیاسی – تجاری انگلیسی معمولاً در همه کشورها، شانه به شانه مبلغان مسیحی حرکت میکردند. با این توضیح که هیئتهای سیاسی و تجاری پس از محکم کردن کارها به انگلیس برمیگشتند، مبلغان کلیسا اما در سرزمین جدید میماندند!
آرزوهای شاه عباس
پس از آمدن و رفتن «جینکینسون» فقط روابط تجاری ایران و انگلیس کمی گرم میشود و بالا گرفتن روابط سیاسی میماند برای دوران شاه عباس. دیپلماسی قدرتمند این شاه صفوی، حضور مستقیم و شخصی خودش در عرصه تجارت و اقتصاد، افزایش قدرت دولت مرکزی و بالاخره تلاشهایش برای خارج کردن مناطق اشغالی ایران از تصرف عثمانی و اشغالگران پرتغالی، موقعیت مناسبی را فراهم میکند تا روابط اصفهان ـ لندن، روزهایی آفتابی و گرم را پشت سر بگذارد. تاریخنویسان میگویند شاه صفوی در گرماگرم این روابط، اهداف خاص خودش را دنبال میکرد. یعنی در سیاست و تجارت، انگلیس و قدرتش را به خدمت میگرفت و نفوذ عثمانیها را در منطقه کم میکرد. از رقابت انگلیسیها با پرتغال و اسپانیا بهره میبرد تا پرتغال را از جنوب ایران و خلیجفارس بیرون کند. سیاستهای شاه عباس اما فقط در حد بیرون راندن پرتغالیها موفق از کار درمیآید، اما انگلیسیها طبق معمول، سود اصلی را در سیاست و تجارت به جیب میزنند. به جای پرتغال در قلعه هرمز پایگاه تجاری راه میاندازند و تجارت در خلیجفارس به انحصار آنها درمیآید. ارتش ایران را هم فقط تا حدی مسلح و تقویت میکنند که در آینده بتوانند آرزوها و اهداف شاه عباس را کنترل کنند نه آنقدر که ایران به قدرتی نظامی در منطقه تبدیل شود و بعدها دردسرآفرینی کند.
از جایشان تکان نخوردند
بالاتر، هم از آغاز شکلگیری روابط رسمی میان ایران و انگلیس گفتیم و هم از آغاز دخالت وقیحانه و مستقیم آنها در مسائل داخلی. این دخالت تا حدی است که وقتی احساس میکنند صفویه در سیاست و تجارت گوشه چشمی هم به فرانسه دارند، زمینه سرنگونی این سلسله را فراهم میکنند. با آغاز قرن ۱۹ میلادی، نخستین سفارتخانه انگلستان در ایران تأسیس میشود تا در مشهد، تبریز، رشت، شیراز، کرمانشاه، اصفهان، همدان و استرآباد هم کنسولگری دایر شود. این در حالی است که ایران هنوز نه سفارتخانه و نه کنسولگری در این کشور دارد. انگلیسیها ۱۲ سال بعد برای محکمتر کردن جای پای سیاسی و اقتصادیشان در ایران قرارداد مفصلی به نام «مفصّل» را امضا کردند تا اگر کشوری به ایران حمله کند، کمک نظامی و مالی در اختیار ایران قرار دهد، ۳۰ هزار قبضه تفنگ و ۲۰ عراده توپ به دولت ایران بدهد، افسر و مستشار نظامی برای تعلیم ارتش ایران بفرستد و... اما چند سال بعد وقتی روسها به ایران حمله کرده و بخشهایی را اشغال کردند، هرچه دولتمردان قاجار طلب کمک کردند، انگلیسیها به بهانههای مختلف از جایشان تکان نخوردند! پس از این ماجرا هم میشود ردپای استعمار و دسیسههای انگلیسی را در ماجرای قرارداد تحمیلی «گلستان» و جدا شدن بخشهایی از ایران دید. به فاصله کمی از آن جدا کردن افغانستان از ایران، قرارداد رویتر، امتیازنامه «دارسی» که اکتشاف، استخراج و همه چیز نفت ایران را به انگلیسیها داد، قرارداد «سن پترزبورگ» که جور دیگری ایران را میان انگلیس و روسیه تقسیم میکرد و... سرانجام در ماجرای قحطیهای سالهای ۱۲۹۶ تا ۹۸ و مرگ هزاران هزار ایرانی هم انگلیسی بازیگر نقش اول بودند!
از این پس...
در اطلاعیه ۳۰ مهر ۱۳۳۰ وزارت خارجه ایران آمده بود: «... از این پس روابط سیاسی تهران و لندن قطع خواهد شد و کلیه کارکنان سفارت انگلیس ظرف ۱۰ روز باید خاک ایران را ترک کنند». انگلیس سالهای سال در روابط با ایران برای خودش آقایی کرده بود و شاید گمان نمیکرد درگیری بر سر نفت و ملی شدن آن، کار را به جایی برساند که ۳۰ مهرماه ۱۳۳۱، ایرانیها قید روابط سیاسی با لندن را بزنند و عذر کارکنان سفارتشان را بخواهند. پشتشان به نهادهای بینالمللی گرم بود و به نفوذی که میان دولتمردان ایرانی و سایر عوامل نفوذیشان داشتند.
اگر قرار به درس گرفتن از تاریخ و تکرار گاه و بیگاه آن باشد، باید به شباهت رفتار آن روزهای دولت انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت با رفتار آمریکاییها در ماجرای انرژی هستهای و... دقت کنیم. با این تفاوت که تهدید و تحریمهای انگلیسیها در آن زمان موفق میشود بخشی از مقاومت دولتمردان ایرانی را بشکند و انگلیس اگرچه نه مانند سابق اما در کنار آمریکاییها در مسائل سیاسی و اقتصادی دخالت کند، کودتای ۲۸ مرداد را یاری کند و... در سالهای پس از انقلاب اسلامی زخمهای کهنه این روابط در ایران سرباز کرد. با اینکه دشمن اصلی عوض شده و آمریکا به جایش نشسته بود اما ایرانیها محال بود گذشته انگلیسیها را فراموش کنند. ایستادن آنها در کنار تحریمهای آمریکا از سال ۱۳۵۸ به بعد، ماجرای تسخیر لانه جاسوسی، حمله به سفارت ایران در لندن در سال ۵۹، حمله به سفارت انگلیس در تهران در سال ۱۳۹۰ و... از جمله حوادثی هستند که چند بار دیگر منجر به قطع و وصل کامل روابط سیاسی دو کشور شدند. با وجود همه این اتصالیها و قطع و وصلها، بعید به نظر میرسد سیاستهای انگلیس در قبال ایران چندان قابل تغییر و متفاوت با گذشته باشد.
نظر شما